آب
سنگ را سُنبید
باد
آب را پراکند
سنگ
باد را از وزش بازداشت.
آب و
باد و سنگ.
□
باد
پیکر سنگ را بسود
سنگ
فنجانی لبالب از آب است
آب ِ
رونده به باد میماند.
باد و
سنگ و آب.
□
باد
آوازخوانان میگذرد از پیچ و خمهای خویش
آب
نجواکنان میرود به پیش
سنگ
گران آرام نشسته به جای خویش.
باد و
آب و سنگ.
□
یکی
دیگری است و دیگری نیست.
از
درون نامهای پوچ خود میگذرند
ناپدید
میشوند از چشم و روفته از یاد
آب و
سنگ و باد.
اشعار
اکتاویو پاز - ترجمه احمد شاملو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر