۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

زندان


ساعت خاموشی مدتهاست اعلام شده
اما از خواب خبری نیست
از خواب خبری نیست که نیست
بوی هروئین و کراک و سیگار را حس می کنم
این یعنی بیدار ماندنهای قاچاقی
و من تنها نیستم در بیخوابی
چه کسی باور می کند که از زور گرسنگی خوابم نمی برد؟
_ هیچ کس
شاید فقط باران!

تلق تلق کانالهای حلبی و صفحه های آهنی جلوی پنجره
این یعنی آسمان هم بیدار است
و باران همیشه مرا می فهمد

بوی باران زورش به کدری تلقهای فلزی نمی رسد
از خیسی و خاک نم خورده هم خبری نیست
گرچه ابرها را هم نمی بینم
باران را فقط از صدای هم آغوشی اش با فلز می فهمم
از باران فقط تلق تلقی هست
که گاه گاهی باد همچون شلاق بر ناخود آگاهام می کوبدش
درون وحشی ام وحشی تر می شود
به یاد زیبائیهای که بی محابا دوستشان داشتم
به یاد خشمی که بی محابا فریادش می کشم
قانونها را زیر پاهایم له می کنم.

۱ نظر:

  1. همیشه دوست داشتم اولین نظر پست یه دوست رو من بذارم و الان اینجا کوپن من واسه اولین نظر بودن واسه پست یه زندانی ظاهرا خسته بیش از حد انتظاره فقط مشکل اینه که نمیدونم چی بگم همیشه اون مکان تنگ و تار رو فقط توی ذهنم تصور میکنم و این روزها که رفقام میرن تو و میان بیرون تاب روبرو شدن با نگاه های سرد و خسته شونو ندارم فقط تنها چیزی که میدونم اینه که خاموشی ساعت 11

    پاسخحذف