۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

کودکانی که اسیر به دنیا می آیند


نه در هر زندانی اما

در سلولهای کوچک و پر از تنهایی عصیانگران

چنان نفسها به شماره می افتد

که قبل از بهوش آمدن تنهای زخمی و درهم کوبیده

خونهای بر زمین ریخته منعقد می شود

و چوب خشکیده ی کبریت

در ستایش پایمردی گمنامان

و در اندوه سستی بزرگان

به جای آنکه قلمی شود تا در مرکب خون گام نهد

برای لمحه ای آرامش و تسکین

آتشی می شود برای گیراندن سیگاری

و این

تکرار سرنوشت شورندگان

در زندانهای زور و زر و آسمان است تا روز پیروزی

اما

از روزنه های بی قانون پنجره ای مسدود

در حفره ای که گویی گور مکنده ی زمان است

خبر می رسد که کودکان باز به دنیا می آیند

و بازی دارا و ندار را از سر می گیرند.

اشک چشمانم را نابینا می کند

عرق سرد و مرگ آور بدنم را می پوشاند

با خودم زمزمه می کنم:

وای بر تنهایی و درد کودکی که

انسان را با شعر بفهمد

و برای تغییر کهنگی های جهان

به جای مسلسل بازی و بازی با مسلسل

ماشه ی اراده اش را

با خشم و قهر تاراج شدگان تاریخ بفشارد.

۱ نظر: