۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

قاب عکس

چشمانت را باز کن عابد

فرزاد را کشتند!

چشمانت را باز کن عابد

فرزاد برای همیشه چشمانش را بست!

***

فرزاد... قاب عکس... مادر... کردستان... معلم ... نه!

نه

نه

نه

نمی خواهم برخیزم

صدایت را نمی شنوم

من خواب می بینیم

مدتهاست که شبها به جای رویا، کابوس می بینم

_ مردی که می دود

_ مردی که مقصدی ندارد

_ مردی که تنهاست

و فرار می کند

فرار می کند که زنده بماند

و تا زمانی که زنده است باید زجر بکشد.

این خواب- شکنجه ها دیگر تو را لازم ندارد فرزاد

چشمان تو را نمی خواهد

چشمان خیره در مرگ

در زندگی

تو را نمی خواهد.

این چه صبحیست که ساقی صبوحی از سبوی هراسِ لبالب از حقیقت می ریزد؟

من می نخورده از اشک چشم مادری که فرزندش را تنها از درون قاب عکس می بیند، مستم

چشمان را که باز می کنم در قاب عکسی مادری را می بینم که قاب عکسی بر سینه اش دارد

عکسی که در قاب است قلب است برای «سلطنت»

قابها اکسیر جوانی اند

فرزندان درون قاب عکس ها نه پیر می شوند و نه می میرند

چرا می گویی فرزاد را کشته اند؟

فرزاد همیشه در قاب عکس مادرش زنده است

فرزاد همیشه در قابِ قلبها زنده است

فرزادی که بر سر دار رفته موهایش سپید است

دندانهایش شکسته

صورتش خسته و پیر

فرزادی که در قاب است موهایش شب است و چشمانش شب شکن.

پیری که بر دار شد کجا و جوانی که در قاب شد کجا؟

***

چشمان سلطنت به من می گویند که به خویش محکومم

ترکیب قاب و قلب و نگاه مگر می شود که شکنجه باشد؟

کلامی نمی گویم

تنها در خود فریاد می کشم: آری، آری

سالهاست می دانم کلمات حریف چشمان ابری مادران نیستند

سالهاست می دانم اگر با چشمهایم سخن بگویم به حرمت انتظار، سکوتم حرمتی دارد

لب که بگشایم فاصله ی متهم تا محکوم را سقوط کرده ام

در محکمه ی چشمان مادرش محکومم

در آغوش چشمان مادرم محکومم

تقلا کردن کمکی نمی کند

من چشمان نمناک مادران را خوب می شناسم.

***

فرزاد

فرزاد

فرزاد

کجائی تو الهه ی عشق؟

کجائی تو الهه ی جنون؟

به جای آنکه ماهی سیاه کوچکت باشم

ماهی کوچک رو سیاهی شده ام

کجایی تو فرزاد؟

کجایی تو معلمم؟

مگر نگفتی«عاشق شو، انسان شو، این سوی در آی»؟

عاشق شدم و بندی

اما حالا تو نیستی

من مانده ام و غم و «مصیبت انسان شدن»

گفتی: «کوه با نخستین سنگ آغاز می شود

انسان با نخستین درد»

می خواستم که انسان باشم اما قرار نبود بهای انسان شدن شاگرد، درد اعدام معلم باشد؟

چرا کلاس درس آخرت به جای مدرسه پشت دیوارهای کعبه ی جلاد بود؟

درس آخرت تلخ بود فرزاد

درس آخرت آتش بود معلم.

خبر نداری اما خبرت که از پشت دیوارها آمد

همکلاسی هایم شانه به شانه بر سکوهای غم نشستند

و دستهای لرزانشان که برای گرفتن کام از سیگار بالا و پائین می رفت

رقص کلیدهای پیانو را در غریو سنفونی یک عظمت به سخره گرفته بود.

راه گلویت را که آن سوی دیوار بستند راه گلوی فواره ها این سوی دیوار بسته شد

و چشمها خیس ما، حوضِ خشکیده ی بی ماهی را لبالب امید کرد.

از سرزمین سوخته ات صدای صور می آید

چشمان مادرت، چشمان مادرم را در من زنده می کند

لب که بگشایم محکومم

لب نگشوده هم در محکمه ی چشمان مادرت و مادرم محکومم

نگذاشتند که «قلبت بتپد»

«کوچکترین آرزویت» هم در این زندگی برآورده نشد

تو را کشتندو بی هیچ شاهدی شهیدت کردند

قسم به شعر و باران

که اگر دنیا ببخشد، نمی بخشم

قسم به مادر و اشک

که اگر دنیا فراموش کند، فراموش نمی کنم.


۵ نظر:

  1. قسم به اشك هاي مادرش كه ما محكوميم!
    ما بي چرا زندگانيم! و آن ها بي چرا به مرگ خود آگاهند!

    پاسخحذف
  2. قسم به مادرو اشک اگه دنیا فراموش کنه ما فراموش نمیکنیم

    پاسخحذف
  3. یک روز دیگر کسی اعدام نمی شود، شکنجه نمی شود، یک روز می رسد که دیگر کسی قوانین خشونت آمیز را علیه مردم به کار نبرد، اما حتا آنروز هم غصه فرزاد کمانگر را خواهیم خورد و غصه آن سه برادر و خواهر دیگرمان را و غصه همه برادران و خواهرانمان را، که روزی شکنجه شدند، به مرگ محکوم شدند و پاکترین ها بودند بین ما.

    پاسخحذف
  4. مرسی عابد...
    دستهای لرزانشان که برای گرفتن کام از سیگار بالا و پائین می رفت
    رقص کلیدهای پیانو را در غریو سنفونی یک عظمت به سخره گرفته بود.
    مرسی... یادِ فرزاد کمانگر زنده ست.

    پاسخحذف
  5. نرگس، و باز هم اون روز میپرسیم چرا؟

    پاسخحذف