۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

عاقبت...


دندان به دندان می‌سایم
با قلبی که هر لحظه از کینه و نفرت انباشته تر می‌شود
آماده‌ی کندن و رفتنم
نیاز انگشت اشاره‌ام را می‌فهمم
می‌خواهد همچون عشقه بر تن ماشه‌های خشم و جنون بپیچد
گرد و خاک کوره راه های هنوز نپیموده
             از هم اکنون ریه‌هایم را نوازش می‌کند
مرا طاقت تحمل این انتظار نیست
فرمان جنگ را صادر کنید.

29/11/87


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر