۱۳۸۶ اردیبهشت ۳, دوشنبه

صف دوم


-->
اگر انسان ستیزی
و طمع هرچه بیشتر بر هستی دیگران
پایان تاریخ است
دنیا مدتهاست که در پایان خود درجا می زند
اگر هرزگی عشق
نابودی زمین
گرسنگی گرسنگان
و تیره بختی انسان
پایان تاریخ است
مدتهاست که بر گور تاریخ
غبار نشسته است
پایان تاریخ کثیفتان برای خودتان
زیر و زبر تمام نکبتهایی که ساخته اید برای خودتان
طنازی ها و عشوه گری های این عفریت ارزانی خودتان
ما سر به شورش بر خواهیم داشت
علیه وضعیت موجود
علیه تمام آنچه ساخته اید
برای تمام آنچه که ویران کرده اید
برای تمام آنچه که از ما گرفته اید
این پایان تاریخ شماست
خرد شدن استخوانهای دنیای شما
در زیر چرخ ارابه ی اراده ی ما
شک نکنید
این پایان دنیای شماست
روزی خواهد رسید
که برابری و آزادی حقیقی
قانون این جهان خواهد بود
قانون دنیای ما
برابری
برابری
برابری انسان با انسان
زن با مرد
برابری در سختی
در کار
در سیری شکم
برابری انسان با زمین خاکی
با آسمان آبی
***
آزادی کلمه بزرگیست
آزادی رحم باروریست
اما
نطفه ی چرکینی درون آن کاشته اند
که هستی مردمان
و زیبایی آزادی را
بر باد داده است
آزادی صنایع
آزادی یغماگری
آزادی توحش
آزادی بربریت
آزادی آزاد نبودن!
دنیایتان را نگه دارید
من می خواهم پیاده شوم
سرزمین «من»
بیکرانه ی «ما» ست
مذهبتان برای خودتان
ملیتتان
نژادتان
تمام باید ها و نبایدهاتان
تمام زنجیرهای اسارت گوارای شما
من دنیای دیگری را می خواهم.
***

اینجا
در این گوشه از زمین
در زمانی که بعدها
همگان از بزرگی مبارزانش
و حماسه های حماسه سازانش
یادها خواهند کرد
زن
که برهنه ترین مخدر دردهای دنیای سرمایه داری است
به حکم بزرگترین دروغ تاریخ
دروغ پنهان شده در پس آسمان آبی
در پرده های زخیمی از جهالت
اسیر گشته است
اینجا در این گوشه از زمین
به بهانه ی لغزش مردان
زنان را به اسارت کشیده اند
اینجا
در این گوشه از زمین
زن را با حجاب مصون کرده اند
اما نه از باتوم
نه از کتک
نه از انفرادی
نه از گرمای نفس بدبوی بازجوی مذکر در پشت گوش
نه از تجاوز
آری حجاب یک مصونیت است
مصونیت از برابری
از آزادی
از انسان بودن

اینجا
در این گوشه از زمین
گارگران
با چهره های معمولی
با دستهایی زمخت
با پیراهنهایی غرق در عطر عرق
برای یک سال و اندی حقوق پرداخت نشده
به زندان می افتند
مزدوران حکومت
با تیغ زبان کارگران معترض را می برند

اینجا
بچه های شش ساله ی کارگران
به جای نان شب گاز اشک آور می خورند
اینجا
زنان کارگران
به جای بستر همسرانشان
در بستر سلولهای استبداد می خوابند
اینجا
در این گوشه از زمین مهربان
مردم این گوشه از خاک یک رنگ جهان
_ که تنها بیشتر می شناسمشان _
مرد هراسانند
خموشند
خشمگینند
سر خورده اند
محتاج آگاهیند
***
اینجا
همیشه
در هر لحظه
مردان و زنانی بوده اند
که هرگز
از سپر کردن سینه هاشان جلوی دژخیمان
از کوبیدن مشت بر درفش
نهراسیده اند
جلو رفته اند
بی هیچ نیازی به نفرین این و آفرین آن
در صف اول
مردانی با اراده های آهنین
که برای تکان نخوردن
از پاهایشان ریشه دوانده اند در زمین
و زنانی رام نشده
که با حکم اعدام زیر بغلهاشان
می جهند از این سایه به آن سایه
برای برآمدن آفتاب

و عاقب می میرند
در گمنامی
با نسخه های هرگز به داروخانه نرسیده


اما
اما
اما
بودن در صف اولی که پشتی ندارد
چه هول انگیز است
چه پر تشویش است
صفها باید که پس و پشتی داشته باشند
پس و پشتی از مردم
موج، موج
آگاهی، آگاهی
قهر و اندیشه
آری
هرگز زخمِ دشنه و فشنگ
بر تن موج کارا نخواهد بود
باد بوی باروت را با خود خواهد برد
طوفان غرش مسلسلها را به سخره خواهد گرفت
تن موج گلوله ها را در خود خواهد بلعید
و دریای طوفانی را
اندیشه
آرام خواهد ساخت.
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر