۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه

زبان سرخ


های شحنه

خنجرت رادر پشت کدامین بی خبر فرو می کنی

که سینه ی ستبر من اکنون تشنه ترین است به تیغ تو

ای قحبه ی نان به پلیدی خور دروغ

بشنو مرا

ببین

کینک منم ، من

ایستاده در میان شهر بند و سیم خاردار

اکنون منم، من

تنها میان شما زنگیان مست

گر بودن شما

زخم است و داغ و شکنجه و دشنامهای تند

_ که هست _

بودن مرا فریاد کر کننده ای است

در گوش عادت مردم

در صحن کاخ ظلم

چیزی فراتر از ندای رخوت از مناره های دروغ

گر بودن شما

حکم است به تهمت و دروغ

قتل است با دار و گلوله و گرسنگی

ننگ است یا ستم کشاندن به یک اسیر

_ که هست _

بودن مرا یکباره سر کشیدن است

جام بلا و درد و ننگ و مرگ را

نامم ز ننگ و ننگم از تمام نام شماست

تا سرخ باد زبانی که بر باد دهد راحت شما

قرنطینه ی زندان اراک

۲ نظر: