۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

تلاوت کن نام مرا ...

همچون مرثیه ای بر مزار بودنی بر باد رفته

تکرار کن نام مرا

...تکرار کن

که لذت کلام تو از من تا هیچ جاریست.

اکنون توام

انعکاسی از تمام بودن تو در هر لحظه

در تار و پود اندیشه ای بی قرار

...

به تو فکر می کنم

بی آنکه به چیزی بیاندیشم

-بی آنکه بیاندیشم

در تو متوقف می شوم

در کلمه متوقف می شوم

-در زیبایی

نیاز

حسادت

خاطره

...

از حس اسارت تهی می شوم

و در فراسوی وصف و بیان

در لذتی گنگ فرو می روم

می دانم که پس از روزها

_ کوتاه و تلخ و در شتاب _

با میله و خاموشی وداع خواهم کرد

میان مردمی باز خواهم گشت

که در آزادی خود اسیرند

تو را خواهم دید

و پس از بارها دزدیدن نگاه

چشمانت را به دام خواهم کشید

تا نگاهم را به بند کشی

لحظه ای خواهم مرد

لحظه ای طولانی غرق در تو خواهم شد

_ در "چشمانی به رنگ کهربا

و بدنی به رنگ عسل تیره"

در پریشانی مویی چون نجوای توفان

در خنده هایی از جنس عادت

در درخود فرو رفتنی از جنس تامل

گذشته

تنهایی

شدن

غم

... _

با تو می میرم

در نگاه تو می میرم

تا با آخرین مرثیه زندگی ام که از زبان تو جاری شود

-آمرزیده شوم

جسم بی جان من خواهد شنید

زمزمه ی چشمان پر رمز و رازت را احساس خواهم کرد

_ چنانکه اکنون نیز می فهمم

چنانکه اکنون نیز احساس می کنم _

-همچون لغزش آب سرد و فراوان بر جسمی تنها

_در تابستانی به چله نشسته_

-همچون کنکاشی در زمان از حرکت ایستاده

عشقم را به تو می فهمم

انعکاس تمام آنچه را هرگز به زبان نخواهی آورد

در خود خواهم شنی

...

۲ نظر:

  1. دیدی آخر... دیدی از دریغ شانه هایت تا حریق آرزوهایم ،هیچ فاصله نبود.

    پاسخحذف
  2. موسقی چشم تو گویا تر است
    از لب پر ناله و آواز من.
    وه که تو هم گر بتوانی شنید
    زین نگه نغمه سرا راز من!...

    پاسخحذف