۱۳۹۰ مهر ۱۶, شنبه

استمرار



۱ ــ
آسمان سیاه است
خاک
زرد
بانگ ِ خروس جامه‌ی شب را از هم می‌درد
آب از بالین سر برمی‌دارد و می‌پرسد: «چه ساعتی است؟»
باد از خواب چشم می‌گشاید و تو را می‌خواهد
اسب سفیدی از کنار راه می‌گذرد.

۲ ــ
همچون جنگل در بستر برگ‌هایش
تو در بستر باران خود خواهی آرمید
در بستر نسیم خود آواز خواهی خواند
و در بستر بارقه‌هایت بوسه خواهی داد.
۳ ــ
رایحه‌ی تند چندگانه
پیکری با دستانی چند
بر ساقه‌یی نامریی
به نقطه‌یی از سفیدی می‌ماند.

۴ ــ
با من سخن بگو به من گوش دار به من پاسخ ده.
آنچه را که غرش نابهنگام آذرخش بازگوید
جنگل درمی‌یابد.

۵ ــ
با چشمان تو به درون می‌آیم
با دهان من به پیش می‌آیی
در خون من به خواب می‌روی
در سر تو از خواب برمی‌خیزم.

۶ ــ
به زبان سنگ با تو سخن خواهم گفت
(با هجای سبز پاسخم خواهی داد)
به زبان برف با تو سخن خواهم گفت
(با وزش بال زنبورها پاسخم خواهی داد)
به زبان آب با تو سخن خواهم گفت
(با آذرخش پاسخم خواهی داد)
به زبان خون با تو سخن خواهم گفت
(با برجی از پرنده‌گان پاسخم خواهی داد).

اشعار اکتاویو پاز - ترجمه احمد شاملو



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر