۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

رفتن با تو


شیطنتِ کودکانه ی یک کاووش

قایق قلبم را تا ساحل تو پارو زده است

و حالا

رسیده ام به تو

مغرورانه نگاهت می کنم

_ جزیره ای تنها

_تنها ترین جزیره

و بازتاب نگاهم را در چشمانت لمس می کنم


قدم به ساحل ات نگذاشته اما

آرام آرام با نوازش پارو طواف ات می کنم

جنگاور سر مستِ درونم فریاد می کشد

- فتح کردم.

گیسوان لختِ نخلهای مجنون ات بر دریا قلم می زنند

- اسیرش کردم.


سکوتِ با شکوهت وسوسه ام می کند

زمزمه ی لبخند بر لبانت زیباست

نبردی بدون پیروزی

پایانی بدون زنجیر

قایق را رها باید کرد

... رها باید کرد

می خواهم تا تو با دریا هم آغوشی کنم.

۲ نظر:

  1. باید پارو نزد، وا داد
    باید دل رو به دریا داد
    خودش می بردت هر جا دلش خواست
    به هر جا برد، بدون ساحل همون جاست

    پاسخحذف
  2. hich ensani ra nemishavad fath kard tanha bayad ashegh bood

    پاسخحذف