۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

عریان که می شوم...3


عریان که می شوی

هستی بی رحمانه در خودش فرو می بردم

در راه که چشمک می زنی

تنم برای رفتن از بودن،

کنده می شود

بوسه های کوچک، چشمان بسته

شعاعِ مشکی خورشید، چشمانِ باز

نیستی در تابوت خود می رقصد آرام، آرام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر