عریان که می شوی
غنچه های تشنه ی اندامم
شکوفه که نه
دهان می شِکُفَند
صد لب، هزار دندان، صد هزار بوسه
و هستی را تا مرگ
- از نوک سینه هایت می مِکم
چشمانم در تو فرو می رود
و از موسیقی فریادت سرمست می شوم
موهایت را که گریزان تر از هر گریزپائی یافته ام
از گره و بند می رهانم
از یالهای وحشی تو جنون می بافم
پروا می بافم
و از قطره، قطره اشکهای تنِ پر التهابت شراب می گیرم
مرده باد معشوقی که راز زمین و فتح را نداند
زنده باشی تو
_که راز جنگاوران هم می دانی
زنده باد مرگ
_هنگامی که بادِ هراس بر بادبانهای کشی بکوبد
زنده باشی تو
_که راز پنجه و هستی را هم می دانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر