۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

عریان که می شوم... 1


عریان که می شوی

غنچه های تشنه ی اندامم

شکوفه که نه

دهان می شِکُفَند

صد لب، هزار دندان، صد هزار بوسه

و هستی را تا مرگ

- از نوک سینه هایت می مِکم

چشمانم در تو فرو می رود

و از موسیقی فریادت سرمست می شوم

موهایت را که گریزان تر از هر گریزپائی یافته ام

از گره و بند می رهانم

از یالهای وحشی تو جنون می بافم

پروا می بافم

و از قطره، قطره اشکهای تنِ پر التهابت شراب می گیرم

مرده باد معشوقی که راز زمین و فتح را نداند

زنده باشی تو

_که راز جنگاوران هم می دانی

زنده باد مرگ

_هنگامی که بادِ هراس بر بادبانهای کشی بکوبد

زنده باشی تو

_که راز پنجه و هستی را هم می دانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر