۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه

من می روم!

.

زیرکانه کلام جاری در نگاهت را می دزدم

مومنانه قطعیت های پر تردیدت را تن می دهم

قهرمانانه از خود عبور می کنم

زهریست در اعوجاج مهربانی و نفرت

رنجیست در چرخش بی بدیل خاطرات

من سرگشته ی نشانه های جدائی ام

کشتی مسافر همیشگی دریاهاست

بندر تنها یک حادثه است

و این حادثه گرچه مکرر است اما حتمی نیست

خورشيد با من گفته

از سرزميني

که با اقيانوس هم آغوشي کرده است

بادبانها را خواهم کشید

من هلای باد موافق را در هستی ام می شنوم

که وسوسه ی دورترین سفر را

در گوشم زمزمه می کند.

27/12/87

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر