۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه

به عشقی در فراسوی اقیانوسها

.

قلب من همچون زمستان زمینی که در آن گام بر می داری

سرد و یخ زده است

نگاهم همچون نگاه ستمکشی جان به لب رسیده

چونان کوره ای گدازان است

صدایم همچون دمیده شدن طوفان در حنجره ای فولادین

هراس افکن و بی رحم است

مهربان من به چه دل خوش کرده ای؟

دستان زبر و بی انعطافم را یارای نوازش تو نیست

لبان وحشی ام را میلی به بوسیدن نیست

کامم به جای شیرینی کلام عاشقانه

طعم توتون و گرسنگی دارد

ای رویاننده به چه دل خوش کرده ای؟

شب هنگام

آرام و بی تردید

با خود می گویم

« در من کسی نیست

در من کسی برای عاشق شدن نیست»

و هر شب از طنین خوش نواز و بلند بالای حقیقت لبریز می شوم

وسوسه ی کودکانه ی من به چه دل خوش کرده ای؟

بوی باروت را بیشتر از عطر سینه زنان دوست دارم

طعم مقاومت را بیش از طعم لبان معشوقی نیمه مست می پسندم

سرخی خون را زیباتر از برق نگاه جنون آمیز دختران می بینم

من می دانم که زندگی را در آخرین قطره ی خونم خواهم فهمید

دلداده ی من به کدامین زندگی دل خوش کرده ای؟

.

۱ نظر:

  1. با اينكه من از اين احساس خيلي دورم اما....


    در قاب دلم دنياي كوچكي از درد يك كودك گرسنه تصوير شده، عشق را تنها در چشمان حريص او به حقيقت يافتم.تمام پرده هاي عشق تو اما سياه ست

    پاسخحذف