طلا؟ طلاي گرانبهاي پرتلائلو؟ ...
اندك مايهاي از آن
سياه را سپيد ميكند، زشت را زيبا؛ ناحق
را حق ميكند.
فرومايه را شريف، سالخورده را جوان، و
بزدل را دلاور
... اي خدايان اين چيست؟ شگفتا كه اين
طلا
خدمتگزاران و كاهنان شما را از كنارتان
دور ميكند و
بالش دلاوران را زير سر ايشان به كناري
ميافكند؛
اين بردهي زرد
ادياني به هم ميريسد و پنبه ميكند،
لعنت شدگان را آمرزش ميدهد
جذاميان كريه را به تخت پرستش بر مينشاند،
دزدان را مورد اعتماد قرار ميدهد
و به سان برگزيدگان مسندنشين
قرين حرمت و عنوان و تحسينشان ميكند
اين همان است كه بيوهزن فرتوت را ديگر
بار به خانهي بخت ميفرستد
... بيا اي خاك لعنتزده
تو اي روسپي پست بشريت
(شكسپير، تيمون آتني، پردهي چهارم،
صحنهي سوم. ترجمه از: زنده ياد احمد شاملو)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر