۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

آزادی...


حسین از انتظار نوبت اعدامش خسته شد

با بند شلوار جافی خودش را توی حمام دار زد

داشت توی هوا دست و پا می زد و خِر خِر می کرد

ما پاهایش را کشیدیم تا زودتر آزاد شود.

«یادداشتهای زندان _ بند یک»

۱ نظر:

  1. اين چهار دقيقه طلب همه حسي كه اين دو خط بهم داد.
    .
    .

    پاسخحذف