۱۳۸۴ شهریور ۱۰, پنجشنبه

شعر



سوگندم را می شکنم
می خواهم دوباره شعری بگویم
افسوس که هر کلمه، دشنامی است
هر عبارت، زخمی...

یک دنبا حرف در گلویم تلنبار شده است
اما دستم به کاغذ که می‌رسد، می خشکد
قلم سکته می‌کند
بین زمین و هوا می ماند
_ساعتها_
عاقبت دفترم را می بندم
خودکارم سقوط می کند
قلبم تیر می کشد

سیرن‌های وجودم، مدتهاست که پوسیده‌اند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر