رفقایم شعرهایم را مسخره میکنند
_اگر بتوان اسم آنها را شعر گذاشت
_اگر بتوان اسم آنها را شعر گذاشت
رفقایم زندگیام را مسخره میکنند
_اگر بشود
اسم آنرا زندگی گذاشت
رفقایم
همه چیزم را مسخره میکنند
سبیلهایم
خندههایم
خندههایم
خاطراتم
قیافهام
بی پولی
ام
و حتی
غمهایم را
_اگر که
دیده باشند
_اگر که
دانسته باشند
دلم میخواست خوراکیهای خوشمزهای داشتم
و شرابی
و شرابی
و خانهی زیبایی
تا میهمانشان میکردم
برای
ساعتی لذت
و خوشی
و خوشی
دلم میخواست چهره زیبایی داشتم
تا از دیدن چهرهام لذت میبردند
تا از دیدن چهرهام لذت میبردند
دلم میخواست پولی داشتم
گرهای باز میکردم از زندگیهاشان
قفلی،
مشکلی را؛
یا دوا می کردم دردی را
اما نه
آهی در بساط دارم
نه چهرهای زیبا
نه چهرهای زیبا
نه خاطرات
جذابی
و نه هیچ
چیز خوشایندی
که لایق وفا، مهربانی و رفاقتشان باشد
که لایق وفا، مهربانی و رفاقتشان باشد
دیشب
غمگین بودم که چرا؟
امروز
خوشحالم
باعث شادیشان هستم
با آنکه
مطلوبشان نیستم.
و خنده بر
لبهاشان مینشانم
بی آنکه
چیزی داشته باشم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر