
که نعل هایشان نیز سیاه است
لکه های مرکب و موم
بر طول شنل هاشان می درخشد
اگر نمی گریند بدان سبب است
که به جای مغز سرب در کدوی جمجمه دارند
و روحی از چرم براق
از جاده های خاکی فرا می رسند
گروهی خمیده پشتند و شبانه
که بر گذرگاه خویش
سکوت ظلمانی صمغ را می زایانند
و وحشت ریگ روان را
* * *
چندان که شب فرود می آمد
شب ، شبِ کامل
کولیان بر سندان های خویش
پیکان و خورشید می ساختند
اسبی خون آلوده
بر درهای گنگ می کوفت
و خروسانِ شیشه یی بانگ سر می دادند
ای شهر کولی ها
اینک گارد سیویل !
روشنایی های سبزت را فروکش !
* * *
شهر ، آزاد از هراس
درهایش را تکثیر می کرد
چهل گارد سیویل
از پی تاراج بدان در آمدند.
ساعت ها از حرکت باز ایستاد
و از بادنماها
غریوی کشدار برآمد
شمشیرها نسیمی را که
از سم ضربه ها سرنگون شده بود
از هم شکافتند
کولیان پیر می گریزند
از راه های تاریک و روشن
با اسب های خواب آلوده
و قلک های سفالین شان
* * *
کولیان به دروازه های بیت اللحم
پناه می برند
یوسف قدیس ، پوشیده از جراحت و زخم
تفنگ های ثاقب ، سراسر شب
بی وقفه طنین انداز است
قدیسه ی عذرا ، برای کودکان
آز آب دهانِ ستاره گان مدد می جوید
با این همه ، گارد سیویل پیش می آید
در حال برافشاندن شعله هایی که در آن
تخیل ، جوان و عریان خاکستر می شود
رزا – دخترک کامبوریوس –
می نالد بر درگاه خانه اش
پیش رویش پستان های بریده شده ی او
بر یکی سینه قرار گرفته
و دختران دیگر دوانند
با بافه های گیسوان شان از پس
در هوایی که در آن
گلسرخ های باروت می ترکد
.
نغمه ای آندلسی می آراست/هاله ای زرین بر گرد سرش/خنده اش سنبل رومی بود/ و نمک بود/ و فراست بود/ ورزا بازی بزرگ در میدان/کوه نشینی بی بدیل در کوهستان/چه خوشخوی با سنبله ها/ چه سخت با مهمیز/چه چشمگیر در هفته بازارها/و با نیزه نهایی ظلمت چه رعب انگیز/آه دیوار اسپانیا/آه خون سخت ایگناسیو/آه بلبل های رگ هایش
پاسخحذفمن گناهانم یکسر نابخشودنی است زیرا من در جان خودم سوزانده ام محبت نه کشتزارهای محبت را و جانسوزان از فتح هزاران هزار باستیل دشوارتر است
پاسخحذفمایکوفسکی