۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

کلام بی خیال

« من اما جنس حرفم یکی قطره ی خشکیده ی خونست بر لبان خاموش تو که گویا در حسرت تنها یکی جنبش است تا جاودانه شود بر لبان من ... »
***

گیسوان بافته زیبایند
پیچش ده خم درهم فرو رفته
از تار تار شبق تا رشته رشته ی نور
گیسوان بافته زیبایند

شعر ستودگان
همچون کمندی از ابدیت
بر شانه های احساس می خرامد
کلمات اما در شعر من
مجانین از بند گریزانند
که همچون رشته های پر شمار بی سرنوشت
از پس زندگی بر انحنای جاودانگی سر می سایند
و از پیش آبشاری غلتان بر بی همتا سخره ای مرمرین

من از وهم بیزارم
پس شعر من چرا از جنس فرو رفتن باشد؟
در کلمه دو رنگی نیست
شرمی نیست
ترسی نیست
اما از آن زمان که جسارت را به زهر عادت کشتند
خیال صورتکی زرین شد
بر مومیایی شعر
در قلب هرمی باشکوه از هیچ
که جاودانه گوارای کشندگان باد

.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر