جادوی مهتاب شب مرداد میتابد
روی فلات خواب
در بستر مرموز این مرداب
سرگرم رؤیاهای خفتارند، بسياران
مهتاب میگردد
مهتاب روی جوشن مرداب میگردد
تا از نگاه پاسداران راه بگشاید
بر دیدهی خواب گرفتاران
در قلب این آرامش مرموز
حتی اگر خرناسهای خيزد
چشم و زبان پاسداران میتپد از هول:
این خفته شاید خنجری در آستين دارد
شاید خيال آفتابی میپزد در سر
شاید در این خفتار ناموزون اشاراتی ست
از روزگار خون و آن هنگامهی دیگر
و چشمههای خون مرد خفته میجوشد
از چشم و از چنگال خونخواران
گاهی ز چشم پاسداران دور
پشت جگنها شعلهی نيلوفری پرشور
در پردههای شب میآویزد
و میدمد شوریده در شيپور خونالود
و در نهاد خستگان خفته شوری برمیانگيزد
از قلب دوزخ میشکافد نعرهای در شب
دیگر تن نيلوفر است و تيغ شبکاران
و باز میتابد چراغ جادوی مهتاب
بر خستگان خواب
انبوه با شب مانده ناچاران
اما، من این مرغ اشارت خوان پنهانگوی
آرام و پنهان، پرپرک، پر بسته با هر سوی
روی درخت درهم شبگير میخوانم:
خوابانده انگشت اشارت جانب کهسار
هر خفتهاینجا کولباری زیر سر دارد
و لحظهای درکار این خفتار میمانم
و باز میدانم
رؤیای خونينی گذر دارد
در پشت پلک بستهی این نيمه هشياران
و همچنان مهتاب جادو، جادوی مهتاب
روی سکوت و مرگ و خون و خواب، میراند
مرغی درخشان از کدامين گوشهی مرداب، میخواند
نيلوفری، آشفته، روی دشت شب کاکل میافشاند
و میدمد پرشور، در شيپور خونالود
و باغهای قرمز شيپور میروید
آنگاه دریای درشت پلکهای خفته میجنبد
ومیگشاید صد هزاران چشم هولانگيز
و در نگاه پاسداران خيره میماند:
ناگاه میتوفند از اعماق "تابستان خون" شوریدگان خشم
ناگاه میجوشند از قلب زمين و آسمان، این خفته بيداران
روی فلات زندهی بيدار
گلمشت خونالودهی خورشيد
بر فرق خونين شب خونخوار
میکوبد.
شعری از رفیق شهید سعيد سلطانپور – از مجموعه آوازهای بند
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر