۱۳۹۴ شهریور ۲۳, دوشنبه

گله ی هم رنگ

فاجعه است. بیست و هشت لینک از قسمت پیوندهای وبلاگم کاملا تعطیل یا متروکه شده اند. یکی یکی صفحات را باز کردم. چنین آدرسی وجود ندارد... وجود ندارد... وجود ندارد... آخرین به روز رسانی سال 1392... سال 1390... سال 1388 و ...
به نظر می رسد وبلاگ هم مثل نوار کاست یک چیز از رده خارج شده است که فقط معدودی آنرا به عنوان خاطره نگاه داشته اند. وقتی به روند کوچ و افزایش جمعیت در فضای مجازی نگاه می کنم بیشتر به این نتیجه می رسم که انسان عصر مدرن، موجود تنهایی است و حرکت و حرص اش برای ارتباط بیشتر و کشف بیشتر آدمها در واقع فقط و فقط برای کسب اطمینان از تنهایی دیگران و تایید هم رنگی خود با یک اکثریت کاملا خاکستری است. این موجود در یک نظام اعتباری تلاش می کند تصویری زیبا از خود ارائه دهد اما کدام زیبایی؟ هر چیزی که بشود آنرا قاب بست و ثبت کرد، دستمالی می شود و هیچ چیز دستمالی شده ای نمی تواند زیبا باشد. زیبایی چیزی خلاف عادت است و دنیای دیجیتال هیچ چیز بدیع و کشف نشده ای باقی نگذاشته است مگر انسان.
شگفتی ها تنها باید نقل شود، در سایه ای از شایعات و اغراق ها و کینه توزی ها. شگفتی را نباید به تصویر کشید. پروفایلها، شگفتی ها را به لحظات زودگذر تبدیل کرده اند. زیبایی نمی تواند امری زودتر گذر باشد مگر آنکه هر بار که رخ نشان دهد ایجاد کننده همان حس اولیه و بلکه بیشتر باشد. اما در این سبک زندگی کسالت بار مگر چیزی باقی مانده است که بتوان به آن دوباره نگاه کرد؟

قیافه ها، ژست ها، قوطی های مشروب، خودرو ها، ویلاها، اشک ها، سازها، منظره ها، عددها، زاویه ها و هزاران چیز دیگر به کمک آمده اند تا از انسان های همرنگ، چیز متفاوتی بسازند اما در نظام کالایی هیچ کالایی نمی تواند برای مدت طولانی خاص باقی بماند. انسان تا وقتی که از پشت کلمات قضاوت می شد، یک شگفتی کشف نشده بود. چه آنگاه که خود می نوشت و چه زمانی که درباره اش می نوشتند. جهان بدون شگفتی، جهان بدون زیبایی، جهان بدون انسان های کشف نشده، عجب گورستان پر هیاهویی است. درود بر هر انسانی که هنوز خودش را یک راز نگاه داشته است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر