۱۳۹۲ شهریور ۲۰, چهارشنبه

خیش







دست‌هایم را روی خیش گذارده‌ام
و زمین را با آن هموار می‌کُنم
سال‌هاست که با آن زندگی می‌کُنم
چرا نباید خسته باشم؟

پروانه‌ها پرواز می‌کُنند،
سوسک‌ها جیرجیر می‌کُنند
پوستم سیاه می‌شود
خورشید می‌سوزاند،
می‌سوزاند،
می‌سوزاند.

عرق، تن مرا شیار می‌دهد
و من زمین را شیار می‌دهم
بی‌لحظه‌ای تحمل.

او را تائید می‌کُنم،
امید را
وقتی به ستاره‌ای دیگر می‌اندیشم
به‌خود می‌گویم:
هرگز دیر نخواهد بود.
کبوتر پرواز خواهد کرد

پروانه‌ها پرواز می‌کُنند،
سوسک‌ها جیرجیر می‌کُنند
پوستم سیاه می‌شود
و خورشید می‌سوزاند،
می‌سوزاند،
می‌سوزاند.

عرق تن مرا شیار می‌دهد
و من زمین را شیار می‌دهم
بی‌لحظه‌ای تحمل

به‌خود می‌گویم:
هرگز دیر نخواهد بود
کبوتر پرواز خواهد کرد.
پرواز خواهد کرد.

همچون یوغ، محکم
مشت‌هایم، امید را نگاه می‌دارد
امید به اینکه
همه چیز، تغییر خواهد کرد.


ویکتور خارا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر