۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

به زنی تنها در کرانه ی دریایی یخ زده


آدما خودشونُ به لجن می کشن
فاصله تنها راه موندنه
تا حال هزار دفه از خودم پرسیدم:
چرا نپرید تو وانت سبزه؟ چرا نرفت؟
چرا واسه پیاده شدن باید دستگیره ماشینشُ می کشید عقب؟

عجب خریتیه تلفن زدن به کسی که فراموشت کرده
اونطرف خط به جای صدای دریا بوی تعفن گنداب میومد
دلم میخاد قلبمُ بکنم بندازم دور
سوراخ روی سینمُ با لباس قایم می کنم
اگه لخت بودم یه سوتین مشکی نمره 45 توش میکنم

هر شب تو سلول شماره 73 به خودم میگم:
تو آدم لاشی ای هستی پسر، آدم لاشی ای هستی.
دیشب داشت چشام گرم میشد که یه دفه شـــــــلق!!!
دریا رفت و گنداب جاش اومد.

صدا چکیدن ماشهِ یه اسلحه خالی چقدر سرده
مثِ مرگ می مونه لامصب
مگه اینکه اسلحه خشاب خور نباشه
مثِ صدای چکیدن لوورول که با صدای چکیدن این جنده های خشاب خور فرق داره
جنده ها وقتی تازه بهشون نیاز داری میزارن میرن
خشاب خورام یه جا همچین میزارنت که بشاشی تو شلوارت
همینه که من چکوندن لوورولُ مثِ ماراتن تو سکس دوست دارم
من همه ی کارای سختُ دوست دارم
از برتا و ماکاروف متنفرم
از لامی که مثِ سینه های دختر همسایمون کوچیکِ هم خوشم نمیاد
اسلحه ای که بتونه گیر کنه مثِ دختریه که بتونه عاشق نباشه
اسلحه باید تو دستا عاشقی کنه
دسِت که رفت رو ماشه باید خودشُ تسلیم کنه
اون زنه ترسو بود بود که نرفت
ترسو بود
اون زنه عاقل بود که نرفت
عاقل بود
بیچاره مَرده که دوست داشت زنه کوچیک باشه
بیچاره مَرده که دوست نداشت زنه دیوونه باشه

12/6/88

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر