۱۳۹۸ مهر ۵, جمعه

بازی







بازی می‌کند جراحت با عشق
زخم می‌زند زبان
             با کاردِ کلمات
زخمهایی کوچک
              پیاپی
که پر می‌کند ریه را از خون
و چکه چکه می‌گیرد نفس عشق را
تا معشوق
همچون گاوِ زوبین خورده‌ی میدانِ گاوبازی
لخمه لخمه خون پس بدهد در هر دم و بازدم
و با چشمان درشت خودش نگاه کند ضارب را
هم‌بازی‌اش را
      قاتلش را

با سر پائین
نفس بریده
بی‌حال
بی رمق
با نگاهی که تار است
گیج است
و نمی‌فهمد که چرا.

24 مرداد 1398

۱۳۹۸ مهر ۴, پنجشنبه

۱۳۹۸ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

تلگراف شماره 143



ماهی که بر خشک اوفتد، قیمت بداند آب را