بازی
میکند جراحت با عشق
زخم
میزند زبان
با کاردِ کلمات
با کاردِ کلمات
زخمهایی
کوچک
پیاپی
که پر میکند ریه را از خون
که پر میکند ریه را از خون
و
چکه چکه میگیرد نفس عشق را
تا
معشوق
همچون
گاوِ زوبین خوردهی میدانِ گاوبازی
لخمه
لخمه خون پس بدهد در هر دم و بازدم
و با
چشمان درشت خودش نگاه کند ضارب را
همبازیاش
را
قاتلش را
با سر
پائین
نفس بریده
بیحال
بی رمق
نفس بریده
بیحال
بی رمق
با
نگاهی که تار است
گیج
است
و نمیفهمد
که چرا.
24
مرداد 1398