۱۳۹۷ اردیبهشت ۳, دوشنبه

رفاقت




رفقایم شعرهایم را مسخره میکنند
_اگر بتوان اسم آنها را شعر گذاشت
رفقایم زندگیام را مسخره میکنند
_اگر بشود اسم آنرا زندگی گذاشت
رفقایم همه چیزم را مسخره میکنند
سبیلهایم
خنده
هایم
خاطراتم
قیافهام
بی پولی ام
و حتی غمهایم را
_اگر که دیده باشند
_اگر که دانسته باشند

دلم میخواست خوراکیهای خوشمزهای داشتم
و شرابی
و خانهی زیبایی
تا میهمانشان میکردم
برای ساعتی لذت
و خوشی

دلم میخواست چهره زیبایی داشتم
تا از دیدن چهره
ام لذت میبردند

دلم میخواست پولی داشتم
گرهای باز میکردم از زندگیهاشان
قفلی،
مشکلی را؛
یا دوا می کردم دردی را

اما نه آهی در بساط دارم
نه چهره
ای زیبا
نه خاطرات جذابی
و نه هیچ چیز خوشایندی
که لایق وفا، مهربانی و رفاقت
شان باشد

دیشب غمگین بودم که چرا؟
امروز خوشحالم
باعث شادیشان هستم
با آنکه مطلوبشان نیستم.
و خنده بر لبهاشان مینشانم
بی آنکه چیزی داشته باشم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر