تهران دلش برای تو تنگ میشود.
۱۳۹۷ اردیبهشت ۶, پنجشنبه
۱۳۹۷ اردیبهشت ۳, دوشنبه
رفاقت
رفقایم شعرهایم را مسخره میکنند
_اگر بتوان اسم آنها را شعر گذاشت
_اگر بتوان اسم آنها را شعر گذاشت
رفقایم زندگیام را مسخره میکنند
_اگر بشود
اسم آنرا زندگی گذاشت
رفقایم
همه چیزم را مسخره میکنند
سبیلهایم
خندههایم
خندههایم
خاطراتم
قیافهام
بی پولی
ام
و حتی
غمهایم را
_اگر که
دیده باشند
_اگر که
دانسته باشند
دلم میخواست خوراکیهای خوشمزهای داشتم
و شرابی
و شرابی
و خانهی زیبایی
تا میهمانشان میکردم
برای
ساعتی لذت
و خوشی
و خوشی
دلم میخواست چهره زیبایی داشتم
تا از دیدن چهرهام لذت میبردند
تا از دیدن چهرهام لذت میبردند
دلم میخواست پولی داشتم
گرهای باز میکردم از زندگیهاشان
قفلی،
مشکلی را؛
یا دوا می کردم دردی را
اما نه
آهی در بساط دارم
نه چهرهای زیبا
نه چهرهای زیبا
نه خاطرات
جذابی
و نه هیچ
چیز خوشایندی
که لایق وفا، مهربانی و رفاقتشان باشد
که لایق وفا، مهربانی و رفاقتشان باشد
دیشب
غمگین بودم که چرا؟
امروز
خوشحالم
باعث شادیشان هستم
با آنکه
مطلوبشان نیستم.
و خنده بر
لبهاشان مینشانم
بی آنکه
چیزی داشته باشم.
۱۳۹۷ فروردین ۳۱, جمعه
فعلا نامی ندارد
سی و اندی آپارتمان
یک مکعب نازک توخالی
یک مکعب نازک توخالی
_حیاط خلوت یا نورگیر
یا هرچه اسمش هست_
یادآور زندان
یادآور نکبت سریالهای تلویزیونی دهه شصت
بند رختهای بدبختی
سرسام صدا تلویزیون
بوی بادمجان سرخ کرده
و روغن سوخته
عربدههای مرد ناراضی
بوی نای کهنه
بوی خیانت
بوی نیاز
بوی غذای ی شتاب و
اجبار
بوی گریههای پرحوصله
بوی نکبت
بوی بدبختی
بوی ایران
زجهی بچههای کوچک
سکوت بچهای بزرگ
چِک، چِک، چِک
شُر، شُر، شُر
همهی شیرهای آب خستهاند
آب، بوی سلول انفرادی
میدهد
آب، بوی بازداشتگاه موقت میدهد
چکههای آب صدای
قطع و وصل لامپ مهتابی میدهند
میزانسن بدیع شکنجه
نمایشنامه بینقص فقر
نمایشنامه بینقص فقر
محراب ناب عبادت خالق متعال
شکمهای پر شده با سیبزمینی
مغزهای پُر
مغزهای تبعید شده به فقر
مغزهای انتزاع
مغزهای تبعید شده به فقر
مغزهای انتزاع
صاحبان رویاهای دور
یک قدم مانده تا واقعیت
31/1/97
اشتراک در:
پستها (Atom)