من
از تمام وسعت رنج
میآیم
تو
از تمام وسعت رنجوری
بیا!
بیا
تا گل
بر
افشانی
م
و می در سا
غر
اندازیم
چنان
که روزی حافظ میخواست.
و
من
تو
را
میخواهم!-
تو
ای پیام وسعت رنجوری.
تو
ای بلوغ نوبت شادی. تو ای... تو ای انسان!
من
از تمام وسعت رنج
میآیم
تو
ای بلوغ نوبت شادی. – بیا. بیا!- تو ای انسان!
بیا
که هر دم من
حضور
گام تو را روی راه میجوید.
و
گام تو دیریست
به
هیچ نقطهی این سر زمین نمیروید –
تو
ای بلوغ نوبت شادی. تو ای تو آخر رنج.
تو
ای تو واژهی معلوم: ای حقیقت. افسانه. ای طلا. ای گنج
بیا!
بیا
تا گل
بر
افشانی
م
و می در سا
غر
اندازیم
فلک
را...
اسماعیل شاهرودی
اسماعیل شاهرودی
تهران-
1354
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر