۱۳۹۴ اسفند ۱۰, دوشنبه

پرنده و درخت



پرندگان مهاجر و مسافر و آنها که برای جفت گیری یا تغذیه یا هر چیز دیگری از جایی رد می شوند معمولا سر و صدای زیادی به راه می اندازند و هیجان زده اند. آنها بر شانه های محکم دیگران می نشینند، جست و خیز می کنند، بازی می کنند، استراحت می کنند و انرژی می گیرند و در نهایت فضله های رحیمانه خود را همانجا که هستند پائین می اندازند و به راه خود می روند. دسته ای دیگری، دسته ای دیگر، دسته ای دیگر؛ می آیند و می روند. برای جنگیدن با زمستان اما، چیز دیگری می باید بود.

۱۳۹۴ اسفند ۶, پنجشنبه

ما با خودمون چه کردیم؟ با ما چه کردن؟


وقتی تجربه کرده باشی یا عادت کرده باشی به اینکه تشت، تشت آدرنالین پاشیده بشه توی خون ات، دیگه هر چیزی، خیلی باید بزرگ و خاص و پر اضطراب و سخت و نشدنی و پر خطر و شوق انگیز باشه تا بتونه تکونت بده. باید اینقدر نشدنی باشه که وقتی شد، از شدن اش سرشار از لذت بشی. این خیلی تلخه؛ از دور جذاب هست اما خیلی تلخه. چون از یک جایی به بعد حتی خوابیدنت برات مصداق خیانت به خود محسوب میشه. خیلی سنگینه که آدم همیشه حس کنه بدهکار خودشه. خیلی زجر آوره که آدم خودش طلبکار خودش باشه. اون هم توی دنیایی که همه چیز اینقدر کوچیک شده که با نگاه اول می دونی ته قصه چیه و چیزی نمی تونه غافلگیرت کنه جز وقتی که از پشت خنجر می خوری؛ که اون هم بعد از یه مدت میشه عادت. ما با خودمون چه کردیم؟ با ما چه کردن؟