۱۳۹۴ مهر ۸, چهارشنبه

از اتفاقات ساده زندگی من




این را صد دفعه برای ده نفر تعریف کرده ام. زندگی من پر از اتفاقات عجیب و غریب بوده اما ساده ترین آنها بیشترین تاثیر را روی من گذاشته اند. نوجوان که بودم یکی فیلم تخمیِ علمی-تخیلی دیدم. فیلمی درباره زمان آینده که در آن از هر انسانی در بدو تولد یک قطره خون گرفته می شود و زمان دقیق مرگ اش مشخص می شود. سی سال و هشت ماه و یک ساعت و هفتده دقیقه و چهل و نه ثانیه یا هفتاد و یک سال و نه ماه و نوزده ساعت و پنجاه و یک دقیقه و پنج ثانیه!
صاحبان ژن های برتر به خلبانی سفینه های فضایی می رسیدند و ضعیف تر ها، پاییئن و پائین تر. دو برادر به دنیا آمدند. یکی با ژن های مطلبو و دیگری با ژن های ضعیف که قرار بود در سی سالگی در اثر سکته قلبی بمیرد. دومی اما رویایی کهکشان داشت... چه ها و چه ها و چه ها تا عاقبت با جعل هویت و ساخت اثر انگشت مصنوعی و تعویض خون، خودش را به جای یک قهرمان ورزشی جا زد و وارد ایستگاه فضایی شد. همه چیز داستانی پیش می رفت تا برادر دوقولو او را دید و خواست که او را لو بدهد چون سفر به فضا را حق خود می دانست. عاقبت قرار شد با هم مسابقه ای بگذارند. مسابقه ای که قبلا هم انجام داده بودند و برادر صاحب ژن های ضعیف در آن بازنده شده بود. لب ساحل و رو به دریا ایستادند و قرار شد در دل شب به دل دریا بزنند. قرار شد اولین نفری که کم آورد، به حرف برادر پیروز تن بدهد.
به دریا زدند و شنا کردند... جلو و جلوتر... دورتر و دورتر از ساحل... عاقبت برادر صاحب ژن های سالم به زیر آب رفت. یک مکث سینمایی و سپس نشان دادن برادر دارای ژن ضعیف در زیر آب که برای گ
رفتن و نجات برادر صاحب ژن های برتر، غوص کرد. وقتی به ساحل رسیدند، برادر بازنده از برادری که عاشق کهکشان ها بود پرسید: تو چطوری پیروز شدی؟

برادر عاشق جواب داد: تو همه اش به پشت سرت نگاه می کردی و به برگشت هم فکر می کردی ولی من وقتی شروع کردم، دیگر به ساحل فکر نکردم.

پی نوشت: فکر نمی کنم لازم باشد بقیه اش را بنویسم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر