۱۳۹۲ شهریور ۲۰, چهارشنبه

انسان خالق است




 همانند بسیاری دیگر،
من عرق‌ریختن آموختم،
نه فهمیدم که مدرسه چیست
و نه دانستم بازی چه معنا دارد.

در سپیده‌دم،
آنها مرا از رختخواب بیرون کشیدند
و در کنار پدر
با کار بزرگ شدم.

تنها با تلاش و پشتکار
به‌عنوان نجار و حلب‌ساز
به‌عنوان بنا و گچ‌کار
و به‌عنوان آهنگر و جوشکار
سخت کوشیدم.

آی پسر! چه خوب می‌شد اگر من
سواد می‌داشتم و آموزش می‌دیدم،
زیرا که در بین تمام عناصر
انسان یک خالق است.

من خانه‌ای بنا می‌کنم.
یا جاده‌ای می‌سازم.
من به شراب مزه می‌دهم.
من دود کارخانه را بلند می‌کُنم.
پستی‌های زمین را مرتفع می‌کُنم.
ارتفاعات را مُسخر می‌کُنم.
و به‌سوی ستارگان می‌تازم.
و در انبوه جنگل، کوره راه باز می‌کُنم.

من زبان آقایان را آموختم.
و همین‌طور زبان مالکین و اربابان را
آن‌ها اغلب مرا کُشتند
چرا که من صدایم را علیه آن‌ها بلند کردم.

اما من خود را از زمین بلند می‌کنم
زیرا که دستانی مرا یاری می‌دهند،
زیرا که من دیگر تنها نیستم
زیرا که ما اکنون بسیاریم . . .

ویکتور خارا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر