نه
برای خواندن است که میخوانم
نه
برای عرضهی صدایم.
نه!
من
آن شعر را با آواز میخوانم
که
گیتار پُر احساس من میسراید.
چرا
که این گیتار قلبی زمینی دارد.
و
پرندهوار، پرواز کُنان در گذر است.
و
چون آب مقدس
دلاوران
و شهیدان را به مهر و مهربانی تعمید میدهد.
پس
ترانهی من آنچنان که «ویولتا» میگفت هدفی یافته است.
آری
گیتار من کارگر است
که
از بهار میدرخشد و عطر میپراکند.
گیتار
من دولتمندان جنایتکار را به کار نمیآید
که
آزمند زر و زورند.
گیتار
من به کار زحمتکشان خلق میآید.
تا
با سرودشان آینده شکوفا شود.
چرا
که ترانه آن زمانی معنایی مییابد
که
قلبش نیرومندانه در تپش باشد.
و
انسانی آن ترانه را بسراید
که
سرود خوانان شهادت را پذیرا شوند.
شعر
من در مدح هیچکس نیست
و
نمیسرایم تا بیگانهای بگرید.
من
برای بخش کوچک و دور دست سرزمینم میسرایم
که
هر چند باریکهای بیش نیست
اما
ژرفایش را پایانی نیست.
شعر
من آغاز و پایان همه چیز است.
شعری
سرشار از شجاعت
شعری
همیشه زنده و تازه و پویا.
ویکتور خارا