می دونی چه
حسی داره هر روز صبح با امیدِ رهایی از
این زنجیر از خوا ب بلند بشی و یهو یادت بیافته عشق زندگیت... اون تیله کوچولوی فیروزه
ای رنگ ... داره تنهایی _، بدون تو _ توی
این جنگل بی در و پیکر، برای زندگی می جنگه؟
۱۳۹۰ اسفند ۴, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
زنده گی گر هزار باره بود
پاسخحذفبار دیگر تو، بار دیگر تو