۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

همگی می روید


همگی می روید
یک و یک و با هم
زن و مرد
دوست و دشمن
هم قدم و هم نظر

آن ها که کاری کرده اند
و آن ها که هرگز کاری نکرده اند
همگی می روند.

حتی شما...
آری
... همگی می روید

واژه هتان یک به یک از زبان مادریتان تهی می شود
عاقبت واژه های زبان مادری_ ام هم در دهان شما
برایم غریبه می شود.

همگی می روید
آنانی که در زادگاه خود حلقومشان را تار عنکبوت گرفته بود
صدایشان در غربت بلند می شود
بلند تر می شود

و آنانی که در زادگاه خود حنجره های آتشین داشتند
صدایشان در غربت خاموش می شود.

همگی می روید
و به دنبال شرف داشته و نداشته تان
شرف داشته و نداشته ی ما را به لجن می کشید

همگی می روید
"ما"...
می مانیم
و این ما هر روز کوچک و کوچک تر می شود
این "ما" تا "من"، کوچک می شود

همگی می روید
و جز درد بی دردی که استخوان هایتان را یک به یک خرد می کند
مشکل دیگری ندارید
ما می مانیم
و همگی مشکل داریم
_ همه ی مشکلات را با هم داریم
مشکلاتی که هر یک، یک درد اند
و این درد ها تنها دلیل زنده بودنمان
...

همگی می روید
و وقتی می روید می توانید حرف بزنید
ما می مانیم
و هر روز کمتر و کمتر حرف می زنیم
تا عاقبت چون نمی توانیم حرف بزنیم
در خفقان خفه می شویم
...
شما که رفته اید هنوز می ترسید
ما که مانده ایم همیشه می ترسیم

همگی می روید
و از وقتی "همه" میروند
دیگر نه از روئیدن دم هاتان باکی دارم
نه از ریختن ستاره های چشمانتان افسوسی

همگی می روید
از نگرانی اقامت و پذیرش و پاسپورت شب ها کابوس می بینید
و من
از این که در هر محکمه ای به جای کارت شناسایی سیبیل هایم را چک می کنند
همیشه می خندم.

همگی می روید
و قانون این است که رفته ها را باید همچون مردگان فراموش کرد
پیرمرد هر بار می گوید:
"چه بهتر که رفتند
اکنون یک رنگ تریم
اکنون محکم تریم"
اما حماقت من این است
که هنوز به رفتن بعضی از شما
-فکر می کنم.

۳ نظر:

  1. زیبایی غم انگیزی داشت این متن....

    پاسخحذف
  2. و حماقت ماست كه چگونه رفتن را از ياد ببريم .شعر بسيار زيبايي بود

    پاسخحذف
  3. به دل نشست همشهری/ هرچند خودم چند روز دیگه رفتنی ام ...

    پاسخحذف