۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

کلماتِ بی مخاطب ... حادثه


نگاهِ ... تو

که با هر آه ی، ابری ست

در چشمان شکسته ام زمزمه می کند:

ارغوانی زیباست

موهای پریشان تر از رویا هایم

در چشمان شکسته ام زمزمه می کند:

سیاه زیباست

دستهایت رنگ پریده تر از عسل

شب از مشکی موهایت زیباتر

لبانت پر رنگ تر از گل سرخ

موهایت از پیچش نیلوفر، بی تاب تر

بی رنگ می شوم

محو تر از هر شکلِ بی شکل

مثل عطر توتوتن

لابه لای موهایت خیس می شوم

در ریه هایت غرق می شوم

بدرود رفیق

بدرود...

به شرق و غرب

به شمال و جنوب

به آسمان و زمین

انعکاس من از گرگ گرسنه وحشی تر

روی پنجه هایم می رقصم

_ برای زندگی

به هر کجا که غمی هست

که ردِ خونِ اشکهای سلاخی شده ات...

هست

پیرمرد نمی داند

کلیدِ دستهای تو

قفلِ زندان غمهای فراموش شده را

باز می کند