۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

گنجی در شب یافتم...



هر بار همین علامت سوال

که در دهنم افتاد

از رود بالا کشید

بالا کشید

آن قدر که نفس نکشم.

***

بگو چه بودند

جز حباب های خالی

کلماتم

که در تلاطم قلاب ها ترکیدند.

***

قلاب ماهیگیر

همیشه پاسخ خوبی ست

برای پرسش ممنوع ماهی ها

***

یا تور های مشبک

که عروست می کنند

برای سفره ی اهالی خوشبخت

***

درست وقتی که فکر می کنی خوشبختی

به تور می افتی

فرقی نمی کند

برای کرم های فریبنده

اسیر دهن گس مرداب باشی

یا تن پرتلاطم رود

***

وقتی که حجم خالی دهنت

پر می شود

از سوال های هزار گزینه ای

که وصلند

به دستان ماهیگیر

***

همیشه مصلحتی هست

همیشه مصلحتی هست

تا نفس نکشی

و تور

بهانه ی خوبی ست

تا عروس شوی

برای حجله های مسموم شهر

***

یا عروسک

پشت ویترین مغازه های شلوغ.

ته آب بمان

ته آب

امنیت جلبک های صلح طلب

و زیبایی تهوع آور صدف های ترد دریایی ست

و سکوت

آرامش کاذب مرداب وار ثانیه هاست.

***

ته آب بمان

که عصیان

گناه مشترک موج ها و ماهی هاست.


*******************************************************

پی نوشت: این شعر تقدیم شده است به منِ عزیز و چشمان عاصی ام!


زندگی


تو نمی دانی که گاه، حادثه

چگونه از انسان

سیاهچاله ای می سازد

برای مکیدنِ درد

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

دوئت ساز و هستی

دوئل نوازنده با صحنه

... ساز را باور کن

موسیقی گرم – موسیقی سرد

... خودت را به ساز بسپار

هی نوازنده؛

نُتها را فراموش کن

ساز را نگاه نکن

شنونده را فراموش کن

بگذار ساز ها بجنگ اند

بگذار آرشه با ساز جفتگیری کند

خودت باش

ساز باش

موسیقی شو

این سقف پوشیده از تابوت است

تابوتهای چوبی

تابوتهایی با قلبهای گرد و نورانی

_ که درهاشان رو به زمین باز می شود

دیوارها تابوت اند

تابوت های ایستاده

_که صلابت اندام شان

حقارت تابوتهای معلق را به سخره می گیرد.

دیوارها را می شود به عقب هُل داد

اما درب تابوت هاشان

_ هرگز گشوده نخواهد شد.

توهم، تکرار تصویر است

سقف تکرار تابوت است

غم کند است

شادی تند است

همه ی ساز ها سوراخ اند

بهار رقص ویالون نیست

ویالون فرزند پائیز است

کودک که می خندد،

مادر، مست و بادپا می رقصد.

سازِ وحشی

... هستی را آبستن می کند.

***

فلوت گِرد است

آرشه گِرد می رقصد

ویالون فلوت می شود

پیانو شرم می کند

ویالون برهنه می شود

پیانو گوش می دهد

ویالون وحشی می شود

پیانو زمزمه را

...از اکتاو دهم آغاز می کند

هستی می خندد

زایش یک تراژدی

_ آخرین تراژدی _

وقتی غم با شادی

در نهایت

در مرگ

می خوابد

تراژدی با لبخند تمام می شود

خاموشی فریاد می کشد:

_ حتی اگر نوازنده زیبا بود

ساز را فراموش نکن. _

***

در ستایش رقص

موسیقی نقطه چین است یا خط چین؟

یا زنجیر؟

دم طاووس زیباست یا بال عقاب؟

چیره دستی چیست؟

***

آرشه _ پنجه

پنجه _ آرشه

ساز صدایش را به دیگری تحویل می دهد

به گوش

به ساز دیگر

شروع این – پایان آن

... نقطه ...

میان هستی و نیستی فاصله ای نیست

آیا؟

این معاشقه ی ساز است با ساز

چشم با چشمک

گوشها، تشنه...

انسان،تشنگی...

***

وقتی موسیقی گسسته می شود

انسان بی قراری می کند

نیاز می نازاند

انتظار سرگردان

میان شروع و ظهور

...

موسیقی و سرما

حنجره ی بلبل

رقص پروانه

صاعقه

باد

آبشار

گریه

غرش

لبخند

آتش

پنجه

چنگ

دریا

گندم

گلوله

خون

بوسه

جنون

کویر

شب

غوغا

تنهائی

ستیغ

سرما

سرما

سرما

...

آرشه با نوازنده یکی می شود

نوازنده با ساز

ساز با موسیقی

موسیقی با انسان

انسان با هستی

سزیف؛ بخند

_ با سنگ یکی شو

بگذار آرشه، صدا را نقاشی کند

تو فاتحِ "زمان" ی

آرشه ات را مانند شمشیر پیروزمندان بالا بگیر

حالا ساز زنده است

زنده همان ساز است

بخند سزیف

بخوان و بخند

بخند

بخوان

برقص

سازِ زنده می داند

می پذیرد

نتوانستن را

_ شاید _

...

دوئل ساز با کلام

دست با حادثه

سنگ با ستیغ

خدایان با انسان

و بازگشت جاودانه ی هستی

در ستایش رقص تو با سنگ

که ابدی باد همچون گردش هستی از نیستی