۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

مجازات


گوشهایم از شنیدن خسته شده اند

اما هر آهنگ غمگینی قلبم را تسخیر می کند

چشمهایم به دیدم میلی ندارند

اما هر چهره ی بی نقابی اغوایم می کند

از تلاش کودکانه ی کلمات

_ هر زمان که در آغوش وفاداری بی خود می شوند _

خنده ام می گیرد

و بیان هر خیانتی خشمگین ترم می کند

نه در آمدنت آرامشی بود

نه در رفتنت رنجی

تنها دلگیرم که چرا شکسته ام

تنها پشیمانم که چرا دل داده ام.

7/1/89

۱ نظر:

  1. تو نميداني غريو ِ يک عظمت
    وقتي که در شکنجهي يک شکست نمينالد
    چه کوهيست!
    تو نميداني نگاه ِ بيمژهي محکوم ِ يک اطمينان
    وقتي که در چشم ِ حاکم ِ يک هراس خيره ميشود
    چه دريایِیست!
    تو نميداني مُردن
    وقتي که انسان مرگ را شکست داده است
    چه زندهگيست!
    تو نميداني زندهگي چيست، فتح چيست
    شاملو

    پاسخحذف