۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

این مارکوس است!


مدتی پیش، در تلاشی برای بدنام کردن " فرمانده مارکوس"، یکی از فرماندهان ارتش انقلابی زاپاتیستای مکزیک، دولتمردان به شایعه پراکنی در مورد همجنسگرا بودن وی پرداختند.

این داستان متعلق به سال 1995است زمانی که نشریه فرانسیسکو رونیکل نقل قولی از فرمانده مارکوس آورد مبنی بر اینکه مارکوس زمانی در رستورانی در سان فرانسیسکو کار می کرده ولی به خاطر همجنسگرا بودن اخراج شده است.این سبب شد که مطبوعات دست راستی در مکزیک با شنیدن این خبر جنجال بر پا کنند که انقلابی بزرگ چیاپای مکزیک آدم "عوضی" و "غیر طبیعی" است. فرمانده مارکوس در جواب آنها این نوشتار پر مغز را نوشت که در مجله مانتلی ریویو چاپ آمریکا انتشار یافت. مارکوس پاسخ خود را در قالب شعری چنین می نویسد:

آری،

مارکوس همجنسگراست.

مارکوس همجنسگرایی در سان فرانسیسکو،

سیاهپوستی در آفریقای جنوبی،

آسیایی ای در اروپا،

چیکانویی در سان سیدرو،

آنارشیستی در اسپانیا،

فلسطینی ای در اسرائیل،

مایایی در خیابان های سان کریستوبال،

یهودی ای در آلمان،

کولی ای در لهستان،

موهاکی در کوبک،

پاسیفیستی در بوسنی،

یک زن تنها ساعت 10 شب در مترو،

کشاورزی بدون زمین،

عضو گروه های گنگ در زاغه نشین،

کارگری بیکار،

دانش آموزی غمگین

و البته،

زاپاتیستایی در کوه هاست.

مارکوس تمام اقلیت های استثمار شده،

حاشیه نشین و مظلومی است که ایستادگی کرده و می گوید:

"بس است."

او تمام اقلیت هایی است که

شروع کرده اند به سخن گفتن

و تمام اکثریت هایی

که باید ساکت شده و گوش دهند.

او تمام گروه های تحمل نشده ای است که به دنبال راهی برای حرف زدن هستند. _ تمام آنچه که قدرت و وجدان قدرتمندان را ناراحت می کند –

این مارکوس است!


۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

مجازات


گوشهایم از شنیدن خسته شده اند

اما هر آهنگ غمگینی قلبم را تسخیر می کند

چشمهایم به دیدم میلی ندارند

اما هر چهره ی بی نقابی اغوایم می کند

از تلاش کودکانه ی کلمات

_ هر زمان که در آغوش وفاداری بی خود می شوند _

خنده ام می گیرد

و بیان هر خیانتی خشمگین ترم می کند

نه در آمدنت آرامشی بود

نه در رفتنت رنجی

تنها دلگیرم که چرا شکسته ام

تنها پشیمانم که چرا دل داده ام.

7/1/89

مانیفست عشق


زخم پس زدنهای تو چنان تنهائیم را گل آلود کرده است

که سوگند خورده ام زین پس

تنها یکبار بروم

یکباره بروم

چه اهمیتی دارد که روزی سوگند خورده باشم

در یک روز

به تعداد تمام تیرهای چراغ برق شهر

غرق بوسه ات کنم


تلگراف 80


من هر کسی رو که لازم باشه توی خودم زنده زنده دفن می کنم

تلگراف 79


یادت باشه بعضی آدمها هیچ وقت شکسته نمیشن. فقط میشه زخمیشون کرد.

۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

تلگراف 78


انسانها را بشنو. بی هیچ قضاوتی از پیش

یونان


ما مست از سخناني هستيم كه هنوز به فرياد در نياورده ايم

مست از بوسه هايي هستيم كه هنوز نگرفته ايم

از روزهايي كه هنوز نيامده اند

از آزادي كه در طلبش بوديم

از آزادي كه ذره ذره به دست مي آوريم

پرچم را بالا بگير تا برصورت بادها سيلي بزند

حتي لاك پشت ها هم هنگامي كه بدانند به كجا مي روند

زودتر از خرگوش ها به مقصد مي رسند

(يانيس ريتسوس)