۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

فرار

شما را نمی دانم اما من

تمام زندگیم را ریخته ام توی یک کیف دستی

و مثل هرزه ها به هر جاده ای تن می دهم.

شما را نمی دانم اما من

از خیانت تکنولوژی می ترسم

و جنگل و کوه هرچه وحشی تر باشد

آرامش بیشتری برایم دارد تا خانه های بتونی و راهرو های پیچ در پیچ

شاید مسخره ام کنید اما

ایمان دارم که پشت هر دری سگی با اسلحه ای در انتظار است

و هیچ خودرویی بی جهت جلوی خانه ای به بی تفاوتی تظاهر نمی کند.

باور نمی کنید اما

دشمنان خونی ما قدر عزیزانمان را بهتر از ما می دانند

و برای غریبه ها نشانی هیچ آشنایی از ما مجهول نیست.

برای شما داستان است اما

در میان راه هر سیمی گوشی است.

و در پشت هر سلامی، خیانتی

در پشت هر پرده ی بی حرکتی چشمی در چهارچوب پنجره ای می رقصد

و در وجود هر چهره ی نا آشنایی خطری پنهان است

چهره ی مادرم را کم کم از یاد برده ام.

مدتهاست به بستر هیچ زنی اعتماد نمی کنم.

در دنیایی که انسانها قابل خرید و فروش اند

کسی که به دنبال ارتباط است احتمالا بی شک یک خائن است.


تنها راه آزادی، بی نظمی است.

تنها راز بودن، تنهائی است.

2/12/89

۱ نظر: