قهرمانان پوشالی در محکمه ی ستم یک به یک توبه کردند
و هورّای شما در مدح بریدگان چنان به آسمان رفت
که صدای زجه ی دختران و پسرانی که حریصانه بر بکارتشان تاختند در میان عربده های تعصب گم شد
ننگ بر آنان که درجنگ با ستم
هنوز در کوچه پس کوچه های نام و آوازه سرگردانند
و بالا رفتن بیرق هاشان را بر بالا کشیدن آزادگان از قعر قبرهای بی نام و نشان برتری می دهند
نفرین دوزخیان زمین بر آنان که ما و شمایشان
تا بطریهای آب و رحمهای پاره کشیده است
و جسدهای کبود و پاره پاره ی قهرمانان گمنام را بر سر نیزه های افتخار به نمایش گذاشته اند
اگر حق و تقدس سپاهیان خدا در زمین
فرو رفتن آلتهای جهالت و پستی در بدنهای پاک است
همان به که دانه های تسبیح شما در کاسه سر ما فرو رود
و دستان آزاد ما به جای گدایی آزادی از آسمان، سرود ویرانی بخواند
چه کسی می گوید در هر صف بستنی حق و باطلی است؟
اگر دستاویز سپاهیان دورغ
دزدین جسدها و پوشاندن زخمها با سجاده های فریب است
بگذار تا خون سرخ ما همچون چشمه ای از زخمهامان بجوشد
و جسدهای نیمه جان ما در آتش دژخیمان سوزانده شود
که نه ننگ با رنگ رفتنی است
و نه خاکستر ما بر سرِ نیزه ها ماندنی
بگذار کلام ما زخمی باشد بر وجدان خفته ی شما
بگذار چشمان ما چخماخی باشد بر باروت خشم و جنون
بگذار گلوی ما فریادی باشد در گوش ظلم و دروغ
که ستاندن جان شاه بی ستاندن جان فریبکاران شدنی نیست.
«در اوج خنده ی مستانه ی آنانکه به نام مردم در مقابل مردم ایستادند»
تنها کسی که این وسط حرف حق میزنه تویی
پاسخحذفبقیه چشمهاشونو بستن و اسطوره میسازن
به حماقت خودشون خو کرده اند