۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

کثیف ترین چارشنبه ی دنیا!

.
بدنم سرد شده
از تنها پتویی هم که دارم کاری ساخته نیست
آخرین باری که گوله خوردم کی بود؟
آخرین باری که با شکم خالی سرب داغ قورت دادم کی بود؟
آلان که گوله نخوردم پس چرا سردمه؟
چرا هر وقت سردم میشه بغض گلومُ میگیره؟
تنم داره مثل رقاصه ها می لرزه
مثِ یه رقاصه ی پیر که با پای شکسته رو سِنه

از درز پتو داره سرما میاد تو
از سوراخ دماغم سرما میاد تو
از کاغذ
از خاطره هام
از انتظار
از همه چی
سرما میاد تو می پیچه تو چار ستون بدنم
راستی یادته پرسیدی چرا داستانام نیمه تمومه
کاغذا سفیدن قلمم حیرونه؟
راستش حوصله ندارم لفتش بدم
قهرمانا قبل بلوغشون باید بمیرن
من همیشه سرما شد نصیبم بزار اونا خوشبختی مز مزه کنن
اونا قصه ی زندگی خودم بود بهت که گفته بودم.

.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر