۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

جهان را با غرور می نگرم...

.
من بر لبه ی چاقو ایستاده ام! کسی که برای مردمش می جنگد. این دفاعیه را به خاطر بسپارید...

جهان را با غرور می نگرم...



گُر گرفته در این مدار می چرخیم.
یک به یک، هزار هزار می میریم.
می شناسیم رفیق و دشمن را.
دست از پا فتاده می گیریم.


چو پرچم عصیان است دردی که به پهلو دارم،
چون نانم با خشم و آرمان بدست می آید،
چون چهره ی کارگرانُ کوها اندوهم را کم می کند
و خشم من از شراره ی آتش زاده می شود
و لب ریز می شود سیاهی چشمانم از سپیده ها.
منم شعار شجاع نوشته شده بر پلاکاردها،
منم هزاران فدایی
و روشنی دریاها و سپیده های اجباری
منم لاله ها وُ منم آسمان.
همچون مشتی گره شده زاده می شویم.
دختر را دوست می دارم همانند خلقم
خلقی که نتوانستم بنویسمش در شعرم
و بخوانمش در آوازم.

خلقی هزاران بار تیرباران شده،
خلقی به زنجیر کشیده شده
به جنگ فرستاده شده.
خلقی رها شده به بی هویتی.
خلقی تن داده به تُرک شدن
در دریائی از اشکهای خود
ترانه هایم همانند تیغه ی چاقویی می درخشند.
ترانه های عصیان.
نتوانستم ببوسم دلبرانی را که آموزگاران قیامند
برای یک بار شده.
دستانم هماند شبهای تابستان پژمرده اند.
نتوانستم ببوسم پای آنان را.
احساسشان نکردم.
احساسشان نکردم...

به جنگ پیوستمُ اینک
راه می روم در کوه های آزادی.
اگر می توانید سدِ راهم شوید.
ای سیم های خاردارُ ای فاحشگان.

نمی توانید ساکت کنید
دخترانی را که ترانه می سرایند
و پسرانی را که _ خونشان لریز می شود، اما _
در قبرهاشان بذر قیام می کارند.
نمی توانید پاک کنید گُرسنگیُ دستهایی را
که دراز می شوند
برای گرفتن بیل ها وُ کلنگ ها،
برای در آغوش گرفتن ماوزرها.
نمی توانید در زنجیرمان کنید.
زندگی را در رذالت معنا می کنید.
نمی شود فریاد به دنیا آمدن یک کودک
و نعره ی صامت یا شکفتن یک گل را نشنیده گرفت.

ترسیدنُ نبوسیدنُ پوسیدن،
حس کردن مداوم مرگ،
عریانُ گرسنه ماندن را چگونه زنده گی می نامیم؟
ویران شو. دل من.
زنبور بر چهره هامان نشسته
وَ خنجری یاغیست نعره های ما.
راهمان دور است رفیقان.
باید به آفتاب برسیم.
به آفتاب خلق کارگر
و خاکی که در آن شهوت باروریست.
گرمُ تازه و آبستن میوه وُ برگ.

باغچه ها و بهار، آزادی را در دنیا منتشر می کنند
و عشق چونان گلی،
چونان لب معشوقی فرا می خواندمان به ستیز.
نه به این طرف که کارد به استخوان رسیده،
نه به این خاطر که تیر از چلّه رهیده،
به خاطر پایان ظلم.
به خاطر روزهای روشنی که در راهند.
به خاطر جهانی که در راه است...
به خاطر چهره هایی که جسارت جنگ در آن هاست.
به خاطر جهانی که همگان را به مبارزه دعوت می کند.
جهانی ایستاده در مقابل امپریالیسم.
به خاطر جوانانی که می میرند،
با تبسمی بر لب هاشان.

گُر گرفته در این مدار می چرخیم.
یک به یک، هزار هزار می میریم.
می شناسیم رفیق و دشمن را.
دست از پا فتاده می گیریم.


عریان باد پرچم بزرگ خلق
روشن باد دل مادرم
که بر می خیزد
به ستیز با ستم
و با دهان بی دندانش فریاد می زند.
روشن باد چشمان آماده ی گرستنش.
مداوم باد صبر بینهایتش
که کوه ها را ذوب می کند
و رحمتش
که به انسان معنا می بخشد.
به دستِ او بندها گسسته می شوند...
و آزاد می شود نان گرمُ پیاز
و آزاد می شوند
تمامی گُلها.

عهد کردیم.
وفا کردیم.
سر دادیم.
دوستان.
آن که مُرد، مرده است...
و - اِی دشمنان. –
آن که زنده است
راه را ادامه خواهد داد.


«احمد کایا»
نشانی دوم قبل از وفات: اداره ی اطلاعات و امنیت ترکیه
.

۱ نظر:

  1. mishe befarmaiid in kodom avaze ahmet kaya hastesh be torki ?age mishe javab ra be email mn befrestid: hemin2002us@yahoo.com

    پاسخحذف