۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

قیصر نامه

(نمایی از زندان مرکزی اراک)
به این نوع شعرها می گویند بحر طویل که سرودنش کار هر کسی نیست و طبیعتا من هم جزء همین هر کسی ها هستم. در کتابخانه ی زندان کتابی پیدا کردیم حاوی اشعار و دست نوشته های طنز آقای جلی که یک نمونه ی شعر بحر طویل در انتهای آن چاپ شده بود. با دوستی مو سپید کرده که از ادبیات سر رشته داشت قرار گذاشتیم هر کدام بحر طویلی بگوئیم درباره ی زندان. او نام شعرش را گذاشت خرنامه و من هم نام شعرم را به دلیل فامیلی رئیس زندان که «قیصر نژاد» بود گذاشتم قیصر نامه! بماند که بعد از پخش شدن این شعر در زندان چه بلاهای «آسمانی» که بر ما نازل نشد...

قیصر نامه!

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی _
تو رئیس الروسایی
تو ادیب الادبایی
تو همان قیصر قداره ی رومی
که به اجبار و جلال و جبروتت
بخواهی که کنی ریشه و تریاک و دوا را
کراک و هروئین و تل و بنگ و حشیش را
به تدبیر و مهارت نهادی به هر بند دری و
به هر در دو-سه قفلی و یک زبده نگهبان
مبادا که رود ساقی هر جنس از این بند به آن بند
و شود تویی و لایی و رویی کاسبی شیرین زندان
تو به چندین دوچشمیِ دوپا و دو ده دوربین مشتی
کمر همتُ بستی که دوایی ندود روی کفی وای که تو قیصر دادار
دست شیطونُ بستی، بلا تو دیگه کی هستی

یه روز بکس سیگارُ غدغن کردی یه روز جافی و فردا کی می دونه؟
شاید صابون و شامپو و غذا را
که مبادا یکی خدشه بیافتد به این ملک ملوکانه ی زندان
امروز تو امیری و به زور هم که شده
نطق و نسق زندانی و زندانُ کشیدی
ولی وای به حالت
که واسه یک لحظه نشستی و نفکریدی و فهمت نشد ای مرد دلاور
که صورت مسئله چیست؟
که مشکل کجا هست؟
که هر چه چک و مشت و قرنطینه و سلول تجویز بنمودی
حالو احوال مریضت همان هست که بوده
فکر ناکردن از آن به که کنی اما نچارد!

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
سخنی راست بگویم به تو یا نه
به دور و بر خود خوب نگاه کن
نه خدایی، نه پیمبر نه امامی،
نه شهی نه پادشاهی نه وزیری نه وکیلی
نه خردمند نه جسوری که بدانی که ندانی و بپرسی
شود آیا به کلنگ باز گره عادت و فرهنگ و رسوم یکی ملت بیمار و عقب مانده و تا بن به خرافات فرو رفته ی نادان؟
چه کسی خوبتر از گله ی قربانی و محروم به زندان
بود آنکه نه نان دارد و نه کار و نه فرهنگ
نه بهداشت، نه خانه
نه حتی شعوری که بفهمد عطش و ناز و قرُ غمزه و اطوار تو را؟

این جهانبینی ساطور و بهشت و زورکی و غدغنهای فراوان
حلب آباد و غنی سازی یکجا
ما کجائیم در این بحر تفکر تو کجایی

ما به حبسیم به جرم زدن بوسه به نام گهربار عدالت
تو رئیسی به حکم شکم فربه و آن ذهن خرابت
اکنون همه ی مردم ایران ز لرستان و قهستان و صفاهان و مهاباد و خراسان و قم و ساوه و کرمان
به بوشهر و ری و مشهد و کاشان
بدانند و بگویند که درگاه ستم بدتر بود از فاحشه خانه
به زندان که آئیم خوریم فحش و دو تا سیلی محکم
سپس پشت یکی پرده نگهبان بکند شرت ز پاها
و ببیند همان چیزی کلفتی که مولای تو زان چهره بگرداند
سپس سوی قرن رفته و در چرک و کثافت بخوابیم
برای نخ سیگار و پتو تلفن زجه زنینمُ
یکی رزل روانی خراب که همجنس شماهاست
به هنگام غذا خوردن خود ریدن ما را به نظاره بنشیند
...
عج رسم مسلمانی و چه سنت زشتی
نگرانی که زبان لال یکی در کپلش یک دو-سه بستی ببرد داخل زندان؟
کور باد آنکه نبیند که مَن مَن تل و قرص و دوا از قِبَل کی به زندان تو چون نقل و نبات است!

راستی ای شه منصور
توای خاله ی دلسوز
ندانی که هرگز نشود جمع خدای و خر و خرما؟
ز یک سو شده ای دشمن تزریقی و بنگی و موادی
ز یک شده ای تشنه ی پول بیرونی
ز سوی دگر از بهر فرو خفتن زندان شده ای ساقی قرصهای متادون و متادکس
مثلی گفته همان بیگی و مسعودی دانا
که زندان بدون زد و بند فوری شود زندان بیدار

نه آرامش و آسایش و خوابی
نه موسیقی نابی
نه سازی نه ستاری نه گیتاری
همه اش تیز و عر و عربده ی باند و بلندگو
همه اش فحش و صدای غضب آلود تو مامور
همه اش مسجد زوری، همه اش زجه ی زوری
نه کتابی به جز ادعیه در دست
نه حیاطی که شود یک دو-سه دوری در آن زد
تو که هر چی مرخصی و رای است
به شیرینی و چند پرده و کاشی و چند کارتن تاید خوب فروختی
بخر چند کتابی که ز فرهنگ بود در ورقش بلکه نشانی
شود آیا که گشایی همان گود خراب را به روی من زندانی عاصی؟
دربها را بگشای بلکه نسیمی بوزد بر در و دیوار ستم خانه ات ای قیصر قدار
.

۱ نظر:

  1. یکی از بهترین حبسیه هایی بود که تا حالا خوندم

    پاسخحذف