۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

توکا...

صدای نفس کشیدن آتش در آب
همچون سایش سرد نسیمی گم شده بر صورتکی سوزان
و احساس حضور خاموش و مهاجم تو
همچون شرارت جنگل در زمستان
خود وسوسه ای در جان یاغی گم شده است
و تو درخت ریشه دوانده ی بی برگ و بی ساقه
از قبر بیرون نیامده می خواهی وادارم کنی به تحمل کرشمه ی این زمین
که بی تو بی کرشمه قراری بود بی ناز و بی ادعا برای غزال سنگی این دشت
غزالی که پایش برای کندن و رفتن باد است
نفسش برای نبریدن
ریسمان
و قلبش برای پس زدن هر رنگی
آینه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر