۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه

زبان سرخ


های شحنه

خنجرت رادر پشت کدامین بی خبر فرو می کنی

که سینه ی ستبر من اکنون تشنه ترین است به تیغ تو

ای قحبه ی نان به پلیدی خور دروغ

بشنو مرا

ببین

کینک منم ، من

ایستاده در میان شهر بند و سیم خاردار

اکنون منم، من

تنها میان شما زنگیان مست

گر بودن شما

زخم است و داغ و شکنجه و دشنامهای تند

_ که هست _

بودن مرا فریاد کر کننده ای است

در گوش عادت مردم

در صحن کاخ ظلم

چیزی فراتر از ندای رخوت از مناره های دروغ

گر بودن شما

حکم است به تهمت و دروغ

قتل است با دار و گلوله و گرسنگی

ننگ است یا ستم کشاندن به یک اسیر

_ که هست _

بودن مرا یکباره سر کشیدن است

جام بلا و درد و ننگ و مرگ را

نامم ز ننگ و ننگم از تمام نام شماست

تا سرخ باد زبانی که بر باد دهد راحت شما

قرنطینه ی زندان اراک

۱۳۸۷ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

نه دیگری!


گمان مبر که احساس من به تو

در کلمات این دفتر خلاصه می شود

نوبت به تو که می رسد

کلمات را چنان به پرده ی خموشی می کشم

که خاک زنده به گوران را

اما نه زان رو که بر خویش می ترسم

هرگز

هرگز

که من

با هر دم و بازدم

بر سرزمین حاکمان و بتان حمله می برم

پنهانت می کنم

همچون تنها راز کودکی حریص

که داغ و درفش و شلاق و زندان را

یکجا برای خودش می خواهد نه همبازی دیگری

۱۳۸۶ دی ۱۲, چهارشنبه

امید


من به دنبال امیدی تازه

درخیابان همه را می پایم

یک نفر از بغلم رد شد و محکم تنه زد

خشمگین برگشتم

گفت: هوووی کوری؟

دنبال خودت می گردی؟