۱۳۸۵ آبان ۲۲, دوشنبه

شهر من


به جای سرو سبز

در شهر من

از خاک تیره ی یخ زده چوبه های دار جوانه می زند

به جای ترکه ی معلمان

دست شهنه بر پشت کودکان زخم می زند

در شهر من

به جای سیلی حیا و آبرو

این تیغ شهنه است که صورت زنان با شرف را به خون سرخ می کند

به جای گریه ی کودکان برای نان

اشک مادران برای کشتگان به خاک می چکد

این شهر من و شماست

شهر دیوارها و حلقه های دار

شهر ترس و زجر

شهر سایه ی گرم مرگ و سلولهای سرد

شهر رو سیاهی از ننگ و ریش

شهر کشتگان گره کرده دست

شهر مردگانی که راه می روند

۱۳۸۵ آبان ۱۹, جمعه

پیرِ ترانه ها بخوان

.
برای مرد مو سپید ترانه ها
ایرج جنتی عطایی

حرمت کلام را حفظ می کنی

و حرمت تمام دلهایی که خسته اند

نرم و نازک است ترانه های تو

ولی سخت و استوار

بر عرش عشقبازی واژه ها ایستاده اند.

تو آموزگار سخن

من ولی بی نام و بی نشان

کلام من

خشک و کوبنده است

خون خواه رنجهای زحمتکشان

کلام تو ولی چون نسیم

پر می کشد به هر کجا

کلام من همچو خشم کوچه است

بی وزن و قافیه

بی پیرایه ی واژه های فاخر و کهن

که شعر نیست

ترانه نیست

که عاشقانه نیست

کلام من ندای جنگ زحمتکشان

قهر کارگر

و یک کلام

پیغام مرگ به سرمایه است

من بی نام و بی نشان

عاقبت

یا به تیرک اعدام بسته ام

یا خون من

نقش سرخ سنگفرش کوچه هاست

عاقبت

کلام من از زبان دیگیری

سرختر روانه ی کارخانه ها

توفنده تر روانه ی سربازخانه ها

و برنده تر روانه ی مردم است

این کلام ماست

صدای کوبش پتک کارگر

بر ستون سرد و خاکستری این جهان

سرود تغییر زندگیست

کلام ما

فریاد خشم برزگر

در گوش تکرار خواب آلوده ی زندگیست

صدای ما

صدای زمین خسته از نابرابریست

این صدای سرزمین پیر ماست

سرزمینی به وسعت جهان

بدون رد ننگ مرزها بر پیکرش

این حق تمام گرسنگان عالم است

این حق تمام ستمکشان عالم است

که عاشق شوند

که زندگی کنند

هر کس به قدر توان خویش

بدون حرص و آز

فقط برای نیاز خود

این شعار ماست

که شعر زندگی در جهان ماست

پس چرا ساکتی مرد مو سپید؟

تو را می شناسنت

پس به قدر تمام دلهای بی قرار

به قدر تمام کسانی که فکر می کنند

برای امید

برای آینده ای که از آن ماست

سخن بگو

کلام تو

به نرمی عشق و شور زندگی

آرمان سرخ ما را

بر قلب و فکر مردمان حک می کند

پس بگو

بخوان

به نام مردمت

برای بیداری خفتگان

برای امید زحمتکشان

برای درهم شکستن آسمان

از خشم ما

از آنان که با اندیشه و سخن

با قلم

به قدرت دست های پر گره

تباهی دنیای سرمایه را

پدیدار می کنند.

برای تغییر این جهان

به نام عاشقان،مبارزان

رفیق مو سپید من بگو، بخوان.

.

۱۳۸۵ خرداد ۱۹, جمعه

سلول


--> -->
وقتی ایستاده ای
به جلو که می نگری
تنها دو گام به پیش
دیوار است

وقتی می خوابی
به پهلو که می نگری
دستت را دراز کنی
 دیوار است

اما از ترس تجاوزِ دوباره
هیچگاه به پشت سرت نمی نگری
سردی دیوار
دم به دم حقارت پناهگاهت را
به پشتت می کوبد.